فاطمه شعبانی: دست تقدیر پسر روشندل روستای «باغان شیروان» را به مدرسه نابینایان «شهید محبی» تهران می کشاند. پسر که پدر را در ۳ سالگی از دست داده است فرسنگها دور از خانواده و شهر و دیار مشغول تحصیل می شود. در ۱۲ سالگی در آزمون بازیگری برای انتخاب بازیگری در فیلم «رنگ خدا» برگزیده میشود. فیلمی که «مجید مجیدی» میسازد و «محسن رمضانی» بازیگر روشندل این فیلم دیپلم افتخار جشنواره فجر را برای بهترین بازیگر، جایزه بهترین بازیگر جشنواره کودک و نوجوان، بهترین بازیگر نوجوان جشنواره مانیل و جایزه بهترین بازیگر هفته فیلم هند را کسب می کند. «رمضانی» بعد از این فیلم در سریال «چراغهای خاموش» و فیلم «خیابانهای آرام» کمال تبریزی مجدد ایفای نقش می کند. به مناسبت روز «عصای سفید» به سراغ «محسن رمضانی» میرویم که در ۳۴ سالگی چهره اش تفاوت چندانی با محمد رنگ خدا نکرده است فقط پختهتر و کاملتر شده است.
در فیلم رنگ خدا دیالوگ معروفی داشتید که «هیچ کس من را دوست نداره» الان که شما ساکن تهران هستید، پایتخت نابیناها را دوست دارد یا نه؟بستگی دارد از چه دیدی نگاه میکنید؟
شما به عنوان نماینده نابیناهای این شهر وقتی از خانه بیرون می آیی چه مشکلاتی جلوی راهت است؟ بستر شهرتهران برای یک نابینا فراهم هست؟الحمدالله شهرداری تهران تا حد ممکن در این زمینه خوب کار کرده است، اما مهمترین مسئله از نظر من این است که فرهنگ سازی انجام نشده است خیلی از مردم هنوز نحوه برخورد با یک فرد نابینا را نمیدانند. شهرداری و راهنمایی و رانندگی کارشان را خوب انجام میدهند، اما از دید من کافی نیست. همه باید دست به دست هم بدهند. به طور مثال وقتی یک فرد عادی میخواهد از خیابان رد شود وقتی مقررات راهنمایی رانندگی رعایت نشود مدتها باید معطل بماند تا از یک خیابان بگذرد حالا تصور کنید یک نابینا بخواهد از خیابان عبور کند چه مشکلاتی برایش پیش میآید؟ به نظرم خیلی جای کار دارد و باید بیشتر مردم را آگاه کنیم.
مردم چطوری به یک فرد نابینا کمک کنند؟بگذارید یک شکل دیگر بیان بکنم؛ مثلا می خواهید یک نابینا را از جدول خیابان رد کنید دستش را بگیرید و حداقل اندازه جدول را بهش بگویند که چقدر است و خدای نکرده در جدول نیفتد. شکل دیگر کمک کردن که خوشبختانه الان خیلی کمتر شده است، اما متاسفانه بازهم گاهی شاهدش هستیم کمک نقدی و ترحم است. اگر شما با توجه به نیاز یک نابینا به او کمک کنی مثلا از جدول یا از خیابان رد کنی کفایت می کند؛ او پول نیاز ندارد بلکه به این نیاز دارد که از خیابان رد کنید و نکته دیگر اینکه استدعا میکنم به اینها نشانی غلط ندهید!. بارها شنیدم- هرچند انگشت شمار-، اما هستند کسانی که نشانی غلط به نابینا می دهند و آن فرد نابینا می افتد و میخندند واین خیلی بد است اگر دوست نداریدکمک نکنید. نکته دیگر که برای دوستان من اتفاق افتاده - بازهم موردی است-که سوار تاکسی شده و راننده مثلا کرایه ۲ هزار تومانی را ۵ هزار تومان گرفته است. هر چند موردی است و عمومیت ندارد، اما وجود دارد.
اگر من نوعی یک فرد نابینا را ببینم که مثلا می خواهد سوار پله برقی شود، چه برخوردی با او بکنم؟ به طرفش بروم یا اجازه بدهم خودش کمک بخواهد؟بستگی دارد؛ اگر دیدید مسیری را اشتباه میرود وظیفه شماست که راهنمایی اش کنید، اما اگر نیازی به راهنمایی ندارد لزوما نباید وارد بشوید، چون ممکن است در جواب دادن به درخواست شما دچار تردید شود که شما قصد دارید یک مقدار گمراهش کنید. اگر دیدید دور خودش می چرخد و نمیداند کجا برود آن وقت وارد عمل شوید اگر دیدید راه خودش را درست میرود گمراهش نکنید. برای اینکه فرد نابینا متوجه حضورتان شود سعی کنید خودتان را یکجور بهش نزدیک کنید وکنارش راه بروید و به نحوی او را متوجه حضورتان کنید مثلا با صدای بلند با موبایل صحبت کنید که او متوجه حضور شما شود؛ مبنا را براین بگذارید که شما با موبایل حرف می زنید، اگر متوجه شما شد و گفت من این مشکل را دارم و کمک خواست کمکش کنید، اما وقتی متوجه شدید که نیازمند کمک نیست ورود پیدا نکنید.
کمی درباره بازیگری گپ بزنیم؛ بعد از سالها که از بازی در فیلم «رنگ خدا» گذشته است، محسن رمضانی چه کار میکند؟درسم را تا دیپلم ادامه دادم و در تلفن خانه جایی مشغول کار و فعالیت و در آوردن روزی حلال هستم.
محل کارتان با زندگی تان نزدیک است؟ نه خیلی نزدیک نیست. دوستان وسیله شخصی دارند و با آنها میروم و می آیم.
اگر محسن رمضانی در فیلم رنگ خدا بازی نمیکرد زندگی اش در این سن با همسن سالهای خودش فرق میکرد یا فرقی نکرده است؟مسلما بعد از بازی در این فیلم متفاوت شد و اصلا قابل قیاس نیست. اگر در فیلم رنگ خدا بازی نمیکردم شاید خیلی از موقعیتهایی را که الان دارم نداشتم. اینها از کجا به دست آمده است؟ از آن فیلم و بازتاب آن سالهاست. شاید خیلی از همسن سالهای من چنین موقعیتی نداشته باشند. برخورد آدمها با من متفاوت است؛ خیلی از مردم من را میشناسند و وقتی من را میبینند ابراز علاقه میکنند و آن برخوردی را که با من دارند شاید با همسن و سالهای من ندارند.
محسن رمضانی متاهل است یا مجرد؟ ۲۶ شهریور سال ۹۲ ازدواج کردم و یک دختر ۴ ساله به نام مهلا دارم.
تصویر شما از دخترتان چیه؟تصویری که من از دخترم در ذهن خودم ساختم غیر قابل بیان است، اگر بخواهم برای شما بیان کنم نه شما و نه هیچ کس دیگر تصورمن را نمیتوانند داشته باشد. نمیتوانم منظورم را به خوبی برسانم؛ فضا سازی من با شما تفاوت دارد هرچه هم بگویم شما نمیتوانید ذهن من را تصور کنید.
شاید آن زیبایی که شما میبینید با زیبایی که من میبینم تفاوت دارد؟دقیقا همینطور است.
نحوه آشنایی تان با همسرتان چگونه بود؟توسط یکی از اقوام با خانواده ایشان آشنا بودم و برادرم تماس گرفتند و قرار خواستگاری گذاشتند و خدا را شکر همه چیز به خیر و خوشی تمام شد و ما پای سفره عقد نشستیم.
سرگرمی شما چی است؟ سرگرمی بخصوصی ندارم، اهل مسافرت باخانواده هستم و بیشتر دوست دارم با خانواده ام باشم.
رابطه تان با تلویزیون چطور است؟اگر فرصت داشته باشم اخبار ۲۰:۳۰ و از میان سریالهای تلویزیونی مجموعه ستایش را فقط به خاطر شخصیت بسیار ارزشمند استاد داریوش ارجمند، دنبال می کنم. واقعا از شخصیت ایشان خوشم میآید- خیلی دوست دارم خودم این جمله را به ایشان بگویم- خصوصا قسمت سوم «ستایش» که شخصیت جالب تری پیدا کرده است. قوی بودنش را دوست دارم. شخصیت الانش و اینکه سعی دارد اشتباهات گذشته را جبران کند را خیلی دوست دارم. ۹۰ درصد کارها و گفته هایش برای من آموزنده است.
در فیلم رنگ خدا جایی میگویی: «همه جا را میگردم تا دستم به خدا بخوره» در زندگی کجاها خدا را دیدید و لمسش کردید؟خیلی جاها خدا را دیدم و لمس کردم! من به ۹۰ درصد آرزوهایم رسیدم. به جرات میتوانم بگویم فقط ۱۰ درصدش مانده است. الحمدالله من شغل مناسب، خانه و ماشین را دارم از همه مهمتر خدا به من لطف کرد یک همسر خوب و یک بچه خوب و سالم داد.
جایی گفته بودید که به گویندگی علاقهمند هستید پیگیر گویندگی شدید؟وقتی تنها بودم و اینقدر درگیر کار نبودم همیشه در تنهایی ام برای خودم نوار ضبط میکردم و تفریحم گویندگی بود، هنوز هم علاقه دارم و اگر پیش بیاید دوست دارم گویندگی کنم و خیلی علاقه دارم، اما هنوز نتوانستم به این هدفم برسم.
به عنوان آخرین سوال یک خاطره شیرین از فیلم «رنگ خدا» برایمان تعریف میکنید؟وقتی برای بازی در فیلم رنگ خدا انتخاب شدم فکر میکردم اگر از این ور خیابان بروم آن ور خیابان کارم تمام میشود، اما وقتی وارد شدم دیدم خیلی فراتر از این حرفهاست. روزهای اول وقتی موقع فیلمبرداری آقای مجیدی میگفت: دوربین بره، صدا بره. من خنده ام میگرفت! چون خودم نمیدیدم فکر میکردم آنها هم نمیبینند! سرم را میچرخاندم آن ور و میخندیدم و این برایم خاطره شد.